زندگی یک اتاق با دو پنجره نیست ، زندگی هزاران پنجره دارد یادم هست روزی از پنجره نا امیدی به زندگی نگاه کردم احساس کردم میخواهم گریه کنم و روز بعد از پنجره امید احساس کردم میخواهم دنیا را تغییر دهم و دگر روز از پنجره مهربانی احساس کردم همه را دوست دارم ، اما عمر کوتاه است فرصت نگاه کردن از تمامی پنجره های زندگی را ندارم تصمیم گرفته ام فقط از یک پنجره به زندگی نگاه کنم و آن هم پنجره عشق ، چون این پنجره روبه خدا باز میشود هر روز میخواهم خدا را ببینم با او حرف بزنم ، آن طرف پنجره خدا مرا می نگرد

مى دانم هر از گاهى دلت تنگ مى شود،
آنقدر تنگ میشود که حتى یادت مى رود من آنجایم.
اما نگران هیچ چیز نباش
هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست، هنوز روحت از جنس من است
تو مرا داری برای همیشه
هر وقت گریه میکنى دستان مهربانم چشمانت را مى نوازد …
هرگاه بغضت نگذاشت صداى لرزان و استوارت را بشنوم،
صداى خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام
درست است مرا فراموش کردى، اما من حتى سر انگشتانت را از یاد نبردم
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را مى فشارد
فقط کافیست خوب گوش بسپارى
و بشنوی ندای پروردگارت را

لبخند بزن به نسیمی که مدام نوازشت می کند
و به بلبلانی که با حس وشوقی وصف ناپذیر برایت ترانه ای عاشقانه سر می دهند.
لبخند بزن به دیروزی که خوش بود و به امروزی که زیباست و به فردایی که رویایی خواهد بود.
لبخند بزن به آسمانی که برای لطافت زمین زیر پایش، اشک شوق جاری می سازد.
لبخند بزن به شقایق ها، نیلوفر های آبی و نرگس ها…..
لبخند بزن به تمام گلهای عالم که از زمینی سخت می رویند و جهان را زیبا می سازند.
لبخند بزن به خدایی که با نعمتهایش، لبخند را میهمان لبهایت می کند.

نظرات شما عزیزان:
دسته بندی : <-CategoryName->
